- کرا کش
- آنکه ستوران را کرایه دهد مکاری: (کرا کشان ما ترکان بودند) (چهار مقاله)
معنی کرا کش - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سلاک کش (مکاری)
جرثقیل
اره کشنده آن که با اره چیزها را قطع کند
شرابخواری که دیر مست شود
کشنده درد، درد آشام
کسی که برات بحواله بانک یا تاجری نویسد محیل
مفتول کش
تلخه کش زایل کننده صفرا (زرداب)، اندک طعامی که به وقت صبح خورند
نقاش، نقشه کش، مغلوب، زبون
آنکه چراغ را بکشد و خاموش کند، کنایه از کسی که چراغ را خاموش کند تا در تاریکی عمل شنیع انجام دهد
کمان کشنده، کمان دار، تیرانداز
کسی که پیشه اش بریدن چوب، تخته یا تنۀ درخت با اره است
حالتی از قرار گرفتن بر روی زمین، به خصوص در موقع تیراندازی، که به سینه روی زمین می خوابند و پاها را دراز می کنند
چرغانکش چرغان نگار دبیری که هنر نوشتن خطوط قوسی طغرا را نیکو می دانسته و مامور این وظیفه بوده است طغرائی طغرا نویس
مصور نقاش، مغلوب زبون
آنکه با گرفتن عصای نا بینا او را راهبری کند
کار کننده عامل. یا اندامهای کار کنش. اعضای عامله: (آنگاه ما را سپس اعتقاد آرزو افتد و چون آرزو بنیرو شود آنگاه اندامهای کار کنش اندر جنبش افتد و آن کار بحاصل شود) (دانشنامه. الهی)
آنکه بکار پردازد کسی که کاری ورزد کارگر مقابل کار فرما: (کار کن هست کار فرما نیست) (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم)، عامل کار گزار: (تا غایت که ضریبه خراج در ایام عمال و گماشتگان و کار کنان ماکان بن کاکی... بدویست دینار برسید - 3. {عامل موثر، عضو اداره یا موسسه ای عضو (بدین معنی جمع آن (کارکنان) مستعمل است)، دفتر دار جمعیتی که تحت ریاست زمیندار میباشد، مسهل منضج مقابل جوشانده، بادوام: قماش کار کن
کسی که بمراد و مقصود رسیده آنکه بکام دل زندگی کند کامیاب مقابل نا کام: (نا کسان پیشگاه و کامروا فاضن دور مانده وین عجب است) (جامع الحکمتین)، عیاش
شجاع دلیر دلاور (سرکش) : (کمر کشان سپه را جدا جدا هر روز کمر برهنه بمنزل شدی ز حلیه زر)، (فرخی)، دامنه کوه و تپه
کسی که کمان را بکشد و بکار برد: (خراش سینه نخجیر دل بدرد آورد کمانکشان همه مغرور ساقی شست اند)، (رضی دانش)
انتقام جو منتقم
کشنده گرگ، یکی از گونه های اقونیطون است که بنام قاتل الذئب نیز نامیده میشود
پارسی است دمیگ دماغ برابر با بینی از این واژه ساخته شده
نقاش، مغلوب، زبون
کسی که برات می نویسد و به کسی دستور می دهد که پولی را به شخص دیگری بدهد
انفجار
پارسی تازی گشته زرکش گلابتون دوزی دیبای زرکشی شده آنکه تارهای زر به پارچه کشد کسی که گلابتون سازد، پارچه ای که تارهای زر در آن کشیده باشند
بسیار
بخش اول محصولات کشاورزی که زودتر کاشته می شود
به هر طرف کشیدن، از هر طرف کشیدن، پی در پی کشیدن، به این طرف و آن طرف بردن، کنایه از گرفتاری و حوادث، برای مثال مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی - لغت نامه - کشاکش)
جمع کرکی، لنگان کولنگان، جمع کرکی کلنگان
لایروب دستگاه لایروبی